جلوه‏هايى‏از اعجاز ادبى قرآن كريم

پدیدآورولی‌الله نقی‌پورفر

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 621 بازدید
جلوه‏هايى‏از اعجاز ادبى قرآن كريم

دكتر ولى‏الله نقى‏پورفر
استاديار و عضو هيات علمى پژوهشى دانشگاه قم
چكيده

قرآن كريم معجزه جاويدان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . خداوند بارها از مشركان و هر آنكه به پيامبرى رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله باور ندارد خواسته است كه حداقل سوره‏اى همانند قرآن بياورند اما تاكنون كسى به اين دعوت پاسخ درخور نداده است .
باورمندان به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در عين حال كه همگى بر معجزه بودن اين كتاب آسمانى پاى مى‏فشارند، در وجوه اعجاز آن، نظريه‏هاى گوناگونى ارائه كرده‏اند .
مقاله حاضر به بيان اعجاز ادبى قرآن كريم پرداخته است . نويسنده بر آن است كه قرآن هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا و هم از نظر هماهنگى لفظ با معنا داراى اعجاز است . وى معتقد است كه قرآن در سه حوزه «تك‏واژه‏ها» ، «تركيب‏هاى نحوى‏» و «تركيب‏هاى بلاغى‏» داراى گزينشى بى‏بديل است و براى هر يك نمونه‏هايى ارائه كرده است .

كليد واژه‏ها:

اعجاز، وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبى، بلاغت .

1 . مقدمه

قرآن كريم آيت عظماى خداوند سبحان است كه در هر يك از سه حوزه لفظ، معنى و هماهنگى لفظ با معنى، حجت قاطع الهى براى اثبات خدايى بودن پيام خويش است . به سخن ديگر، در حوزه اعجاز ادبى و بلاغى، اين تنها لفظ قرآن نيست كه آيت الهى است; بلكه همراه‏شدن اعجاز در معنى و هماهنگى لفظ با معنى، قرآن را بر قله كمال بلاغت نشانده است .

2 . انواع اعجاز ادبى و ادله آن

2 . 1 . اعجاز در لفظ

حوزه اعجاز در لفظ بدون اعتنا به حق و باطل بودن معنى، در آياتى چند مورد تاكيد قرار گرفته است:
نمونه اول: كفار ادعا مى‏كردند كه پيامبر اسلام آيات قرآن را از آهنگرى رومى كه ساكن مكه است، فراگرفته است . آنان در برابر اين ادعا چنين پاسخ مى‏شنوند:
«لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين; زبان كسى كه به غلط به او اشاره مى‏كنند، غير عربى (و گنگ) است‏حال آنكه اين (قرآن)، زبان بليغ بسيار روشنى مى‏باشد .» (نحل: 103) بر فرض كه پيامبر صلى الله عليه و آله معانى آيات را از شخصى رومى كه عجمى است و عربى را به خوبى نمى‏داند گرفته باشد; در اين صورت بلاغت كلامش را از چه كسى اخذ نموده است!
اين آيه بر اين نكته تاكيد مى‏كند كه قرآن كريم در گزينش و چينش الفاظش، آيت الهى مى‏باشد; اگر چه كفار ادعا كنند كه در محتوا فاقد اعجاز است و مطالبش امورى معمولى و پيش پا افتاده و بشرى مى‏باشد .
نمونه دوم: در سوره هود، خداوند در مقابل اين ادعاى كفار كه قرآن دروغهايى ساخته و پرداخته پيامبر است، به پيامبرش تذكر مى‏دهد كه آنان را به تحدى بخواند تا اگر راست مى‏گويند، همانند اين قرآن، كلامى مشحون از اباطيل ارائه دهند و هر كه را كه مى‏توانند در مقابل خدا به خدمت گيرند:
«ام يقولون افتريه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين. فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون; آيا مى‏گويند (پيامبر) آنرا بافته است‏بگو پس ده سوره همانند قرآن كه بافته‏شده باشد بياوريد و هر كه را از غير خدا در توان داريد بخوانيد، اگر راستگو مى‏باشيد. پس اگر شما را اجابت ننمودند، بدانيد كه آن (قرآن) تنها به سبب علم خدا نازل شده است و اينكه هيچ معبودى جز او نيست; پس آيا شما تسليم (حق) مى‏باشيد؟ » (هود: 13 و 14)

2 . 2 . اعجاز در محتوا

در موارد بسيارى بر خدايى بودن معانى قرآن تاكيد شده است; مانند:
- «و ما كان هذا القرآن ان يفترى من دون الله ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين; و امكان ندارد كه اين قرآن، دروغى بافته‏شده از جانب غير خدا باشد; بلكه بسيار تصديق‏كننده چيزى است كه در برابرش مى‏باشد و تفصيل كتاب آسمانى است كه هيچ ترديدى در آن نيست و از جانب پروردگار عالميان مى‏باشد .» (يونس: 37) - «بل كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه . . . ; بلكه تكذيب نمودند آنچه را كه به علمش احاطه نداشتند . . .» (يونس: 39) - «لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون; ممكن نيست كه (قرآن) سخنى بافته‏شده باشد; بلكه تصديق كننده چيزى است كه در برابرش مى‏باشد و تفصيل هر چيزى است و هدايت و رحمتى ست‏براى قومى كه ايمان مى‏آورند .» (يوسف: 111) - «نحن نقص عليك احسن القصص بما او حينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين; ما زيباترين داستانها را با اين قرآن كه به سوى تو وحى كرديم، بازگو مى‏كنيم; اگر چه پيش از آن از زمره بى‏خبران بودى .» (يوسف: 3) - «تلك من انباء الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقين; آن، از اخبار غيب است كه به سوى تو وحى مى‏نماييم; نه تو و نه قومت آن را پيش از اين نمى‏دانستى; پس شكيبا باش; چرا كه عاقبت از آن پرهيزكاران است .» (هود: 49) - «قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض . . . ; بگو آن را كسى فرو فرستاد كه هر رازى در آسمانها و زمين را مى‏داند . . .» (فرقان: 6) - «و انزل الله عليك الكتاب والحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما; و خداوند بر تو كتاب و حكمت را فرو فرستاد و به تو چيزى را ياد داد كه نمى‏دانستى و فضل خدا بر تو بسيار بزرگ است .» (نساء: 113) اين آيات و آيات فراوان ديگرى بروشنى بر خدايى بودن مفاهيم قرآنى دلالت دارد .
از جمله تنبهات در اين بحث، معجزات علمى قرآن و پيشگويى‏هاى قرآن مى‏باشد كه نمونه‏هاى فراوانى دارد .

2 . 3 . هماهنگى لفظ با معنى

اين حوزه نظر به موسيقى آيات دارد كه در طول مفاهيم ملكوتى قرآن، زبان بين‏المللى قرآن مى‏باشد و هر مخاطبى را از هر زبانى تحت تاثير موسيقى كلام خويش قرار مى‏دهد اگر چه مخاطب معانى آيات را نداند و چه بسيار رخ داده است كه بسيارى، از اين دريچه جذب قرآن گشته، بدان ايمان آورده‏اند . (1)
از جمله اين افراد، پرفسور آربرى انگليسى است كه از موسيقى ملكوتى قرآن سخت‏به شگفت آمده است و از رهگذر اين تاثير عميق سعى نموده است كه در ترجمه قرآن، نواى قرآنى را نمودار سازد و قرآن را آهنگين ترجمه نمايد . وى مى‏گويد:
«در اين كوشش كه من براى بهبود كار گذشتگانم انجام داده‏ام و براى تهيه چيزى كه شايد يك انعكاس، ولو بسيار ضعيف، از متن به حد اعلى بليغ قرآن پذيرفته شود، زحمتها كشيدم تا اوزان (ريتمهاى) بسيار متنوع و تودرتويش را كه گذشته از خود موضوع، ادعاى غير قابل انكار قرآن را داير بر اينكه برتر از بزرگترين اثرهاى ادبى نوع بشرى است تاييد مى‏كند، فراگيرم، اين سيماى بسيار مشخص و به قول پيكتال در ترجمه قرآنش: «آن سمفونى غير قابل تقليد كه تنها اصواتش انسان را به گريه و جذيه مى‏كشاند» ، تقريبا به طور كلى مورد غفلت مترجمان گذشته قرار گرفته است; بنابراين تعجب‏آور نيست كه آنچه را آنها به عمل آورده‏اند به راستى در مقابل اصل بس شكوهمندانه‏اش، سست و بى‏روح بيابيم; زيرا كه قرآن نه نثر است و نه نظم; بلكه تافته‏اى است‏بى‏همتا از هردو . من برگردان خود را «تعبير» نام نهاده‏ام و اين اعتقاد راسخ را پذيرفته‏ام كه قرآن غير قابل ترجمه است، . . . اين كار (ترجمه) بسادگى صورت نگرفت; خصوصا زمانى كه به پايان آن نزديك مى‏شدم، سخت در پريشانى به سر مى‏بردم; ليكن در اوقات پريشانى، قرآن، نويسنده را چنان آرامشى مى‏بخشيد و وى را چنان حفظ مى‏كرد كه براى هميشه رهين منتش گرديد» (2)
خلاصه كنيم كه درك اعجاز لفظى قرآن، كه از مصاديق اعجاز ادبى و بلاغى مى‏باشد، تخصصى است; ولى اعجاز در حوزه معنى و هماهنگى لفظ با معنى امرى عمومى است و منحصر به متخصصان نمى‏باشد و اين سه حوزه را تنظيمى الهى است كه آيه ترتيل و جمع، اجمالا بدان تذكر مى‏دهد:
- «و رتلناه ترتيلا» ; و ما آن را به نحو عجيب و بسيار زيبا و با هدفى استوار تنظيم نموده‏ايم .» (فرقان: 32) - «ان علينا جمعه و قرآنه. فاذا قراناه فاتبع قرآنه. ثم ان علينا بيانه; براستى جمع و قرائت قرآن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خوانديم قرائتش را تبعيت كن. سپس براستى توضيحش (نيز) بر ماست .» (قيامت: 17- 19) بر خلاف مشهور كه «ترتيل‏» را به معنى «اداء الحروف و حفظ الوقوف‏» گرفته‏اند، «ترتيل‏» به معنى «تنظيم بسيار زيباى مبتنى بر هدف و اساسى استوار» (3) مى‏باشد كه اين تنظيم، در قرآن، سه حوزه لفظ، معنى و هماهنگى لفظ با معنى را افاده مى‏كند .

3 . نمونه‏هايى از اعجاز ادبى قرآن

روشن شد كه قرآن در سه بعد «لفظ‏» ، «معنى‏» و «هماهنگى لفظ با معنى‏» همراه با اعجاز است . در اينجا به ذكر مواردى از اعجاز بلاغى قرآن مى‏پردازيم . اهم موارد اين نوع اعجاز عبارتند از:
1- گزينش احسن در لغات و بى‏بديل بودن آن (افصح در لغت‏با توجه به مقاصد كلام) ;
2- انتخاب بهترين تركيب نحوى با توجه به سياق كلام;
3- گزينش بهترين تركيب بلاغى با توجه به مقتضاى مجلس و مخاطب و غرض گوينده .
اين بدان معنى است كه تغيير و تبديل در هر يك از موارد سه‏گانه لغات، تركيب نحوى و تركيب بلاغى، در فصاحت و بلاغت كلام خلل وارد نموده، آن را از قله كمال به زير خواهد كشاند . پس مقتضاى اعجاز ادبى و بلاغى قرآن، عدم وجود مترادف در لغات و تركيبات نحوى و بلاغى مى‏باشد; مترادفى كه بتواند بديل شايسته‏اى در لفظ و معنى و هماهنگى لفظ بامعنى‏باشد .
بلى، با صرف‏نظر از جنبه اعجاز مى‏توان براى واژه‏ها، تركيبات نحوى و بلاغى معادلهايى مطرح نمود كه در اين صورت، ديگر سخن از قرآن خدا با كمال اعجاز ادبى‏اش نخواهد بود .
حكمت الهى و تجلى تمام عيار آن در قرآن كريم و قسم ياد نمودن خداوند به اين ويژگى قرآن نيز بى‏بديل بودن واژه‏ها، تركيبات نحوى و بلاغى را به دنبال دارد; چرا كه هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد:
«يس. والقرآن الحكيم. انك لمن المرسلين; يس. قسم به قرآن با حكمت. كه تو از فرستاده‏شدگانى .» (يس: 1- 3) از اين روست كه وقتى سخن از معيارهاى سنجش ميزان فصاحت و بلاغت كلام مى‏رود، ويژگيهاى لغوى، تركيبات نحوى و بلاغى از حيث لفظ و معنى و هماهنگى لفظ با معنى با توجه به مقتضاى مخاطب و غرض گوينده، مورد توجه قرار مى‏گيرد و اهل فن نيز بر اساس اين معيارها به نقد و بررسى و ارزيابى دقيق و جزئى كلام مى‏پردازند و ارزش بلاغى كلام را با توجه به ميزان مراعات نكات فوق مى‏سنجد . (4)
دعوت به تفكر و تعقل، خصوصا تدبر در قرآن كه كاوش در ژرفا توام با دقت و عمق‏نگرى را با خود دارد، گوياى دقت و ظرافت تمام‏عيار در گزينش و به كارگيرى واژه‏ها در تركيبات و گزينش بهترين تركيب نحوى و بلاغى آيات مى‏باشد، گزينه‏اى كه بديل نمى‏پذيرد و جانشينى ندارد; پس اعجاز قرآن و حكيم بودن آن به همراه دعوت به تفكر و تعقل و تدبر در قرآن سه نكته اساسى در ويژگى بى بديل‏بودن لفظ و تركيب نحوى و بلاغى آن مى‏باشد و اين نكات، تلاش مستمر و بى‏وقفه جهت كشف خصوصيات كلامى قرآن در سه حوزه مذكور را ايجاب مى‏كند و نبايد براى فهم كلام الله، تسامح جارى در فهم كلام بشرى را اعمال نمود كه اين موجب از دست رفتن نكات فراوان و عدم درك صحيح و غرض متعالى قرآن خواهد شد .
از طرفى درك خصوصيات كلام و تمييزش از تعبيرات مشابه، كار آسانى نيست و نياز به اعمال دقت‏نظر و سعى فراوان مبتنى بر محوريت نگرش قرآن به قرآن دارد; از اين رو، همواره بايد از تكلف در ادعاى خصوصيت كلام بدون مستند لغوى، نحوى، بلاغى و قرآنى و حديثى اجتناب نمود; چرا كه خصوصيت‏تراشى متكلفانه، همچون رويه متسامحانه، هر دو از صراط مستقيم فهم معانى و مقاصد قرآن به دور است و افراط و تفريط در فهم صحيح قرآن به‏شمار مى‏رود .
خلاصه كلام آنكه متن آيات از نظر لغت و تركيب نحوى و تركيب بلاغى بى‏بديل بوده، موارد بظاهر مشابه و مترادف، هر يك خصوصياتى را افاده مى‏كنند كه بايد با تحقيق و تتبع علمى آنها را كشف و استخراج نمود . اين تتبعات در سه محور ذيل مطرح مى‏باشند:
الف . گزينش مفردات;
ب . گزينش تركيب نحوى;
ج . گزينش تركيب بلاغى .
اينك به ذكر مثالهايى براى اين موارد سه‏گانه مى‏پردازيم:

3 . 1 . نمونه‏هايى از گزينش مفردات

3 . 1 . 1 . «آنس‏»

در قصه معراج رفتن حضرت موسى (ع) تعبير «آنس‏» و «آنست‏» ، بجاى «راى يا ابصر» و «رايت و يا ابصرت‏» به كار رفته است:
«اذ رآ نارا فقال لاهله امكثوا انى آنست نارا» (طه: 10) «اذ قال موسى لاهله انى آنست نارا» (نمل: 7) «فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطورنارا; قال لاهله امكثوا انى آنست نارا» (قصص: 29) نكته بلاغى اين كاربرد، اشاره به احساس انس شديد وجودى حضرت با آتش مورد نظر مى‏باشد و تعبير مؤكد «انى‏» نيز بيانگر عجيب بودن و شخصى بودن اين رؤيت است كه گويا براى اهلش قابل مشاهده نبوده و اين آتش به نحو عجيبى وجود موسى را سرشار از عشق و محبت و انس كرده است . اين آتش مادى نيست; بلكه آتشى ملكوتى است كه با قلب موسى مرتبط است و گويا آتش عشق به خدا و مقام ربوبى مى‏باشد .
براى ملكوتى بودن اين آتش همين گواه بس كه درخت را احاطه كرده، ليكن آن را نمى‏سوزاند:
- «فلما جاءها نودى ان بورك من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمين‏» (نحل: 8) «فلما اتيها نودى من شاطى الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة . . .» (قصص: 30) كاربردهاى ديگر اين واژه در قرآن نيز مؤكد وجود معناى «انس‏» در همه آنها مى‏باشد:
- «فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم‏» (نساء: 6) - «لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها» (نور: 27) در مفردات راغب نيز بر اين معنى تاكيد مى‏شود:
«فان آنستم . . .: اى ابصرتم انسا و قوله «حتى تستانسوا» اى تجدوا ايناسا .» (5)

3 . 1 . 2 . «حصحص‏»

در قصه دادگاه همسر عزيز مصر، تعبير «الآن حصحص الحق‏» (يوسف: 52) بجاى «ظهر الحق‏» و يا «بان الحق‏» و مانند آن آمده است . نوع مفسران بدون عنايت‏به علت عدول قرآن از به كار بردن تعبيرات سهل و روان واژه‏هاى «ظهر» و «بان‏» ، آن را صرفا به همان معانى گذشته و دال بر اعتراف او بر جرم و گناه خويش و تبرئه يوسف دانسته‏اند; (6) حال آنكه تعبير «الآن‏» گوياى آن است كه اين ظهور حق، سابقه ندارد و تازه همين اكنون اتفاق افتاده است; در صورتى كه پيش از اين، برائت‏يوسف از جانب اين خانم و همسرش و زنان ديگر، بلكه جميع اطرافيان، بارها مطرح شده بود و سخن تازه‏اى نبود:
- «يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين‏» (يوسف: 29) - «و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم‏» (يوسف: 31) - «و لقد راودته عن نفسه فاستعصم . . .» (يوسف: 32) - «ثم بدا لهم من بعد ماراوا الآيات ليسجننه حتى حين‏» (يوسف: 35) با توجه به تعبيرات فوق، «الان حصحص الحق‏» از معناى ديگرى خبر مى‏دهد كه بايد بدان دست‏يافت:
اصل «حصحص‏» از ريشه ثلاثى «حص‏» به معنى آشكار شدن و به دست آوردن سهم و نصيب از راه جدا كردن و بريدن (7) مى‏باشد . كاربرد رباعى از ريشه ثلاثى، به جهت مبالغه و كثرت وقوع معنى ثلاثى است; (8) لذا معنى اين واژه، شدت ظهور حق از راه كثرت قطع و بريدن مى‏باشد . آهنگ «حصحص الحق‏» نيز صداى آرام و ممتد و مكرر برش حق را افاده مى‏كند; گويا حق بتدريج و آرام آرام، با كثرت برشها سعى در نماياندن خويش دارد تا بالاخره جلوه‏گر مى‏شود . اين كدام حقى است كه اين چنين ظهورى از آن براى اولين بار توسط اين زن اعلام مى‏شود؟ اين، همان حقيقت ديانت ابراهيمى و منطق ايمان است كه از سالها پيش، بارها توسط يوسف نبى بر اين زن عرضه شده و سعى در نفوذ در قلب اين زن داشت; ليكن هوس اين زن نسبت‏به يوسف مانع از توفيق ظهور حقيقت ايمان در قلب او مى‏شد و اكنون حقيقت ايمان پس از سالها انتظار در پشت دريچه دل اين زن، بالاخره موانع را از سر راه خويش برمى‏دارد و خود را در عمق دل او جلوه‏گر مى‏كند و قلب همسر عزيز مصر را فتح مى‏نمايد و او را در زمره مؤمنان به دين الهى قرار مى‏دهد . (9) اين زن با حال شكسته و منقلبى از اين تحول درونى خبر مى‏دهد و آنگاه به برائت‏يوسف اعتراف مى‏نمايد; اعترافى كه توام با تذكراتى از نظارت و ربوبيت و غفران و رحمت الهى است و اين اعتراف، گواه توحيد جلوه‏گرشده در باور اين زن است: (10)
«قالت امراة العزيز الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين. ذلك ليعلم انى لم اخنه بالغيب و ان الله لايهدى كيد الخائنين. و ما ابرئ نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم; همسر عزيز گفت: اكنون حق با قطع پياپى آشكار شد . من از نفس او تقاضاى ارتباط داشتم و براستى او از راستگويان است. آن اعتراف به جهت اين است كه او بداند من غيابا به او خيانت نكردم و اينكه خداوند هرگز نقشه خائنين را به مقصد نمى‏رساند. و من خود را تبرئه نمى‏كنم; چرا كه نفس مسلما فرمان‏دهنده به بدى است، مگر در آن موردى كه پروردگارم رحم كند; چرا كه پروردگارم بسيار آمرزنده بسيار رحم‏كننده است‏» .(يوسف: 51- 53) اين حركت و نفوذ در شئ و استقرار در آن، در كتاب العين و معجم مقائيس اللغة آمده است:
- «الحصحصة: الحركة فى الشئ حتى يستقر فيه و يتمكن منه . . .» (11)
«الحاء الصاد اصول ثلاثه: احدها النصيب و الآخر وضوح الشى و تملنه . . .» (12)
علاوه بر آن مفهوم «سرعت دويدن همراه با سختى‏» نيز در واژه «الحصاص‏» آمده است:
- «الحصاص: سرعة العدو فى شدة‏» (13)
همچنين «ظهور بعد از كتمان و توام با قهر و غلبه‏» و «حركتى همچون حركت فرد به زنجيركشيده شده‏» كه سختى در حركت و آرام آرام حركت كردن را افاده مى‏كند، در مفهوم «حصحص‏» اخذ است:
- «حصحص الحق اى وضح و ذلك بانكشاف ما يقهره; . . . حصه: قطع منه . . .» (14)
- «حصحص: بان بعد كتمانه; حصحص الرجل: مشى مشى المقيد . . .» (15)

3 . 2 . نمونه‏هايى از گزينش تركيبات نحوى و بلاغى

3 . 2 . 1 . آيات 8 سوره صف و 32 سوره توبه

- «يريدون ليطفؤوا نور الله . . .» (صف: 8)
- «يريدون ان يطفؤوا نورالله . . .» (توبه: 32) از نظر نحويين، تركيب دو آيه شريفه يكسان است; در اولى «ان‏» ناصبه مقدر است: (لان يطفؤوا) و در دومى لام در تقدير مى‏باشد (لان يطفؤوا) ; بنابراين تفاوتى نيست; حال آنكه با توجه به تفاوت تعبير در قرآن حكيم، بايد نكته‏اى در تفاوت مقدرات موجود باشد .
در آيه سوره صف، «مفعول به‏» فعل محذوف است و «ليطفؤوا» ، «مفعول له‏» مى‏باشد; چرا كه فعل «يريد» با لام متعدى نمى‏شود; همچون: «يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر» و . . . ; بنابراين تقدير كلام چنين است: «يريدون (بكل احد كل شى‏ء) ليطفؤوا نور الله . . .» (16)
اما در آيه توبه، «ان يطفؤوا» ، «مفعول به‏» مى‏باشد كه تاويل به مصدر مى‏رود: «يريدون اطفاء نور الله . . .» حذف مفعول به در آيه صف افاده عموم مى‏كند و بدين ترتيب اين معنا از آيه استفاده مى‏شود كه دشمنان دين، از انجام هر كارى كه نتيجه‏اش اطفاى نور خدا باشد نسبت‏به هر كسى، ولو دوستان خود ابايى ندارند و بدان اقدام مى‏كنند; ليكن در آيه توبه، دشمنان مستقيما امور ضد دين و خلافى را انجام مى‏دهند كه هتك حرمت دين را نشان مى‏دهد; پس گروه اول منافقان هستند كه مستقيما جرات اعمال خلاف دين ندارند; بلكه در لباس دين، زيركانه و مخفيانه كارهايى انجام مى‏دهند كه نتيجه‏اش صدمه به دين خدا باشد و گروه دوم، كفار و مشركان خارج از دين مى‏باشند كه به جهت احساس قدرت، بى‏مهابا مستقيما دين را مورد هجوم قرار مى‏دهند .
با بررسى سياق قبل و بعد هر يك از دو آيه، اين معنى تاكيد مى‏شود . آيات قبل از آيه مذكور در سوره صف، ناظر به گفتگو و اعتراض موسى (ع) و عيسى بن مريم (ع) به بنى‏اسرائيل مدعى ديانت مى‏باشد كه چرا اين دو پيامبر خدا را اين قدر آزار و اذيت مى‏كنند . اينان در واقع همان منافقان مى‏باشند .
در سوره توبه، سخن از شرك و كفر اهل كتاب زمان پيامبر اسلام مى‏باشد كه خارج از دين اسلام مى‏باشند; حال آنكه سوره صف، از بنى‏اسرائيل در زمان حضرت موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام سخن مى‏گويد كه نفاق مى‏ورزيدند و از پيامبرشان اطاعت نمى‏كردند .
به هر حال آيه صف به اقدامات منافقانه و آيه توبه به اقدامات دشمن علنى نظر دارد و تذكر مى‏دهد كه اينها دو شگرد دشمن با توجه به شرايط مختلف مى‏باشد و مقصد اصلى هر دو جريان، خاموش كردن نور خدا مى‏باشد .

3 . 2 . 2 . آيات 20 سوره قصص و 20 سوره يس

- «و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى‏» (قصص‏20)
- «و جاء من اقصى المدينة رجل يسعى‏» (يس: 20) در آيه اول، سخن از مردى است كه براى موسى خبر از جريان جلسه حكومتى آورده و او را از توطئه ترورش آگاه مى‏كند . در شرف صدور در اينجا جار و مجرور (من اقصى المدينة) صفت «رجل‏» مى‏باشد و گوياى آن است كه اين فرد، ساكن دورترين نقطه شهر است و چون از آنجا خبر آورده است، معلوم مى‏شود كه قصر حكومتى در «اقصى المدينة‏» قرار دارد و او فردى از ساكنان قصر مى‏باشد كه با موسى سر و سرى داشته، اخبار داخل كاخ را به او مى‏رساند، اين نشان مى‏دهد موسى عليه السلام نسبت‏به ساكنان قصر، فعاليت اصلاحى داشته و عده‏اى را با خود همراه كرده است; چنانكه بعدها نيز معلوم گشت كه همسر و وزير فرعون نيز جزء افراد موسى (ع) مى‏باشند (17) كه سابقا تقيه كرده، ايمانشان را پنهان مى‏كردند .
اما در آيه 20 سوره يس، جار و مجرور متعلق به فعل است و بر فاعل مقدم شده است و اين معنى، تاكيد بر اين نكته است كه فردى كه به حمايت از رسولان الهى برخاست، كسى بود كه با شتاب، راه درازى را جهت رسيدن به محل حضور رسولان طى كرده است و در اين راه صدمه زيادى خورده است، چنانكه در روايات نيز آمده است كه اين فرد يعنى «حبيب نجار» داراى نقص‏عضو بود (18) و طبيعى است كه پيمودن راهى دراز براى چنين فردى، آن هم پياده، نشانگر ديانت و استقامت فوق‏العاده‏اش در راه خدا مى‏باشد .
با توضيحات فوق ملاحظه مى‏شود كه دو تعبير، در افاده معنى همانند يكديگر نمى‏باشند .

3 . 2 . 3 . آيه 5 سوره اسراء

- «فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد . . .» (اسراء: 5) در تفاسير، نوعا ميان تعبير «عبادا لنا» و «عبادنا» فرقى گذاشته نشده است; از اين رو بنا بر اينكه كاربرد مفهوم اضافى «عبادنا» در قرآن اعم از مؤمن و كافر مى‏باشد و در مواردى به عبوديت تكوينى اشاره مى‏كند، بنابراين در اين آيه نيز مانعى ندارد كه مصداق «عبادا لنا» افراد كافر و مشرك باشند و بر اين اساس است كه مفسران، مصداق آن را بخت‏النصر و لشكريان كافر و مشرك او معرفى كرده‏اند كه در سال 570 ق . م اورشليم را به محاصره درآورده، كشتار فراوانى از يهود به عمل آوردند و بقيه را به اسارت به بابل بردند .
بايد دانست كه اولا تركيب «عبادا لنا» موصوف و صفت مى‏باشد و نوعى اختصاص را براى ذات مقدس الهى مطرح مى‏نمايد، بنابراين مفهومى ارزشى است . «عبادا لنا» يعنى بندگانى كه تنها براى ما كار مى‏كنند و در خدمت راه ما هستند و اين معنى نمى‏تواند بر كفار و مشركين تطبيق شود .
ثانيا ساير تعبيرات وصفى مشابه نيز مفهومى ارزشى را افاده مى‏كنند:
- «لن يستنكف المسيح ان يكون عبدا لله و لا الملئكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اليه جميعا» (نساء: 172)
- «ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله . . .» (آل عمران: 79) واضح است كه در آيه اول، بحث تشريعى مطرح مى‏باشد كه براى حضرت مسيح و ملائكه مقرب اثبات شده است; چرا كه عبوديت تكوينى، متعلق خواست‏يا عدم خواست كسى قرار نمى‏گيرد و تحت اختيار كسى نيست . از اين سياق معلوم مى‏شود حداقل معناى «عبدا لله‏» ، بنده مخلص مى‏باشد كه در راه بندگى، بر اخلاص در عبادت خداوند پاى مى‏فشرد و بدان متصف است . ادامه آيه شريفه نيز بوضوح شاهد ديگرى است‏بر اينكه مقصود، عبد در مقام عمل و اطاعت است، نه عبد در خلقت: «و من يستنكف عن عبادته . . .» (نساء: 172) و چنين تعبيرى اوساط مؤمنان را در بر نمى‏گيرد چه رسد به اينكه مصداقش فردى كافر و مشرك باشد .
در آيه دوم نيز بحث‏بندگى و سرسپردگى محض دينى مى‏باشد كه اين چنين سرسپردگى‏اى جايز نيست‏به كسى جز معبود حقيقى نسبت داده شود; چرا كه وجود بندگى عرفى در زمان نزول، امرى عادى بوده، نهى از آن معنى ندارد و نسبت‏بندگى در خلقت‏براى غير خدا نيز معقول نيست; لذا اين نهى، نهى تحريمى است كه بر امرى در حوزه اعتقادات و باورها تعلق دارد .
ثالثا صفت «لنا» به جاى «لله‏» و «لى‏» ، مقام عظمت الهى را افاده مى‏كند; يعنى اين بندگان مخلص با صلابت، جلوه‏گاه عظمت و شكوه و هيبت الهى مى‏باشند و اين نكته نيز تاكيدى بر موارد گذشته مى‏باشد كه اين رزمندگان سركوب‏كننده فتنه يهود، مؤمنانى عالى‏مقام و عظيم‏القدر در پيشگاه الهى مى‏باشند كه صرفا اجراى اوامر الهى و كسب رضاى او وجهه همت آنان مى‏باشد و از ملامت‏گران باكى به خود راه نمى‏دهند . اين نكات، ذهن ما را به سوى آيه 54 سوره مائده مى‏كشاند كه اين چنين افرادى از مؤمنين را توصيف نموده است:
«فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اذلة على المؤمنين و اعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولايخافون لومة لائم . . . ; پس در آينده خداوند قومى را خواهد آورد كه آنان را دوست دارند و آنان نيزبه خدا عشق مى‏ورزند; بر مؤمنان فروتن و خاشعند و بر كافران سرسخت و با صلابت; در راه خدا جهاد مى‏كنند و از ملامت هيچ ملامت‏كننده‏اى باك ندارند . . .» بگذريم; كشف ويژگى ايمان براى تعبير «عبادا لنا» بطور كلى مسير آيه را از تفسيرى كه تاكنون براى آن مطرح شده، بيرون مى‏آورد و در بسترى ديگر كه نظر به آينده نزديك به عصر ما مى‏باشد، قرار مى‏دهد كه خود نويد بزرگى در جهت‏سركوبى يهود ستمگر و مسلط بر فلسطين مى‏باشد .

منابع و پى‏نوشت‏ها:

1) ر . ك: على كريمى‏جهرمى: نمونه‏هايى از تاثير و نفوذ قرآن، دارالقرآن‏الكريم، قم، 1360ش .
2) آربرى: مقدمه تعبير قرآن، ترجمه محمدجواد سهلانى، نشر بعثت، صفحات 47، 48 و 51 .
3) براى توضيح تفصيلى ر . ك: ولى‏ا . . . نقى‏پورفر: پژوهشى پيرامون تدبر در قرآن، انتشارات اسوه، قم، 1378، چاپ سوم، ص 283- 394 . سياق آيه ترتيل در سوره فرقان ترتيل لفظ و معنى، هر دو، را افاده مى‏كند و سياق سوره مزمل بر ترتيل معنى تاكيد دارد، از مجموعه روايات ترتيل نيز معلوم مى‏گردد كه ترتيل بر دو قسم است: لفظى و معنايى; ترتيل لفظى، رعايت مخارج حروف، قواعد تجويد، وقف و ابتدا، استمرار و پيوستگى در قرائت و پرهيز از شتاب در قرائت را دربر مى‏گيرد، لذا تعريف «اداءالحروف و حفظ‏الوقوف‏» بخشى از ترتيل لفظى را حكايت مى‏كند نه تمام معنى ترتيل را، ر . ك: عبدعلى حويزى: تفسير نورالثقلين، اسماعيليان، قم، بى‏تا، ج 4، ص 15 و ج 5، ص‏446- 447 .
4) ر . ك: صادق رافعى: اعجاز قرآن، ترجمه عبدالحسين بن الدينى، بنياد قرآن، تهران، 1361ش، چاپ دوم، ص‏173 و نيز جلال‏الدين سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، داراحياءالعلوم، بيروت، 1407م، چاپ اول، ج 2، ص‏153- 156 (مقايسه ميان آيه قصاص و قول عرب .)
5) راغب اصفهانى: المفردات فى غريب‏القرآن، دفتر نشر كتاب، 1404ق، باب «انس‏» .
6) ر . ك: تفاسير الميزان، نمونه، كشاف، تفسير كبير و . . . ذيل آيه 52 سوره يوسف .
7) ر . ك: فرهنگ لغات: العين، معجم مقائيس اللغة، المفردات فى‏غريب‏القرآن، ذيل واژه «حص‏» .
8) صبحى صالح: دراسات فى فقه اللغة، نشر ادب‏الحوزه، قم، بى‏تا، ص 345 .
9) موحد بودن همسر عزيز مصر در رواياتى چند منعكس است: ر . ك: عبدعلى حويزى: پيشين، ج 2، ص‏471- 472 .
10) سياق توحيدى آيه، علامه طباطبايى را واداشته است كه قائل را يوسف (ع) بداند; به دليل آنكه اين سخنان را نمى‏توان به فردى مشرك نسبت داد; ر . ك: الميزان، ج 12 ذيل آيه 53، سوره يوسف، غافل از آنكه وى قبلا مسلمان شده است و نيز اساسا يوسف عليه السلام در صحنه حضور ندارد تا چنين بگويد و به دلائل ديگر; ر . ك: ولى‏ا . . . نقى‏پورفر: پيشين، ص 558- 562 .
11) خليل‏بن احمد فراهيدى: العين، ذيل واژه «حص‏» .
12) همان .
13) احمدبن فارس: معجم مقاييس اللغة، ذيل «حص‏» .
14) راغب اصفهانى: پيشين، ذيل «حص‏» .
15) المنجد، ذيل واژه «حص‏» .
16) از نكات بلاغى حذف، افاده عموم مى‏باشد .
17) ر . ك: قرآن كريم، تحريم: 1 و مؤمن: 28 .
18) عبدعلى حويزى: پيشين، سوره «يس‏» ، ذيل آيه 20 سوره يس .

مقالات مشابه

بررسی نظریه خطابی درباره اعجاز تاثیری قرآن کریم

نام نشریهقبسات

نام نویسندهسیدمحمدحسن جواهری

کارکرد تصویر هنری در سور مسبحات

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحمدجواد سعدی, محمدهادی امین ناجی, رحمت‌الله عبدالله‌زاده, قاسم جعفری, سیدمطفی مناقب

اعجاز در هیأت ایجاز در قرآن کریم

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهعلی اوسط خان جانی, محمدرضا شعبانی ورکی

مقدمه‌ای در اعجاز معنایی قرآن کریم

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهسجاد محمدنام, عباس مصلائی‌پور

اعجاز ادبی قرآن کریم و سیر تطور آن (بررسی موردی تألیفات ادبی قرآن پژوهان در قرن دوم و سوم هجری)

نام نشریهلسان مبین

نام نویسندهعیسی متقی‌زاده, خلیل پروینی, رضوان باغبانی, محمدابراهیم خلیفه شوشتری

آیات موهم اختلاف و قواعد تفسیر

نام نشریهکتاب قیم

نام نویسندهاسماعیل سلطانی بیرامی

اعجاز مديريتي قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهامیرعلی لطفی

ملامح من الإعجاز الفنی فی القرآن الکریم

نام نشریهالعقیق

نام نویسندهعبدالسلام الراغب

اعجاز قرآن

نام نویسندهمحمدرضا بهدار